چرا هیشکی بر نمی گرده؟

ساخت وبلاگ
فکر کنم پوست شیر اولین سریال پلیسی معمایی خفن ایرانی باشه که تا‌ حالا ساخته شده. سریالی که به قول معروف لحظه های گنگ پیکی بلایندری توش زیاد داره و برای اولین باره واقعیت پلیس رو نشون میده.اینکه پلیس ها همیشه قهرمان و سوپر من نیستن و گاهی هم چند قدم عقب تر از داستان اصلی هستن.فقط امیدوارم این داستان دنبال قاتل ساحل گشتن به ورطه ی تکرار نیوفته.هی یکی و پیدا کنن و پله پله برن برسن به نفر بعدی ..زیادی کش پیدا کنه خسته کننده میشه.اپیزود ۴ فصل دوش . سکانس آخرش که کامران تفتی بازی کرده بود چنان ملتهب بود و اون روایتی که از تجا وزش تعریف می کرد روانم و بهم ریخت که واقعا حالم بعدش تا چند ساعتی بد بود.عجب بازی کثافت و خوبی کرده بود تفتی و کلا چقدر همه بازیگرا خوب بازی می کنن تو این سریال...اسپویل:قاتل ساحل کیه؟ اگر فرض و بر این بگیریم که ساحل مُرده‌ . و من همچنان معتقدم زندس و نمی خوام رو دست بخورم از اقای کارگردان.البته اعتقادم کمتر شده ولی هنوز پا برجاس.رضا پروانه و خانومش.سکانس های عاشقانشون چقدر خوب درومده.تنها شخصیتی که نمیشه بهش ظن داشت.از بس که با معرفته.و چقدر من بازی بازیگر خانومش رو دوست دارم.قبلا هم چند تا فیلم و سریال ازش دیدم.خیلی حرفه ای بازی می کنه.با اون ته لهجه ترکیش. +  دوشنبه بیست و هفتم فروردین ۱۴۰۳    جا مانده   |  چرا هیشکی بر نمی گرده؟...ادامه مطلب
ما را در سایت چرا هیشکی بر نمی گرده؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jamaandeh بازدید : 17 تاريخ : جمعه 31 فروردين 1403 ساعت: 2:01

نه قسمت سریال رهایم کن و دیدم. اما نمیدونم چرا هنوز من و نگرفته.همه چیز صد خودشه.فیلمبرداری.گریم.بازی بازیگرا.طراحی صحنه. اما داستان همونجور که تو قسمت اول گفتم زیادی لاغره.البته تو این قسمت ۹ که سوژه ی تکراری اما همیشه جذابه عاشق شدن دو براذر از یه دختر کلید خورد با صدای حزن انگیز خواننده ی شکفت انگیز جهان یعنی اقای چاوشی فکر کنم و امیدوارم داستان جون بگیره.چون حیفه واقعا.( کلیک ) +  سه شنبه بیست و هشتم فروردین ۱۴۰۳    جا مانده   |  چرا هیشکی بر نمی گرده؟...ادامه مطلب
ما را در سایت چرا هیشکی بر نمی گرده؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jamaandeh بازدید : 16 تاريخ : جمعه 31 فروردين 1403 ساعت: 2:01

فیلم آبجی برای من ازون لحاظ حائز اهمیت و تلخ بود که از نزدیک تجربه ی زیستن با آدم هایی شبیه به آبجی رو داشتم.و میدونم چقد نگه داری و زندگی و صبور بودن و درک کردنشون سخته و چقدر صبوری می خواد.خیلی دوسش داشتم.بازیگر شخصیت آبجی عالی بازی کرده بود.و البته که گلاب آدینه ی همیشه درجه یک.آخرشم عالی بود به نظرم. +  چهارشنبه بیست و نهم فروردین ۱۴۰۳    جا مانده   |  چرا هیشکی بر نمی گرده؟...ادامه مطلب
ما را در سایت چرا هیشکی بر نمی گرده؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jamaandeh بازدید : 20 تاريخ : جمعه 31 فروردين 1403 ساعت: 2:01

سریال مگه تمومه عمر چند تا بهاره؟ تموم شد و من آخره یک شب زمستونی خیلی براش دلتنگ شدم.برای تمام شخصیت هایی که در عین فانتزی بودن خیلی خیلی حقیقی و دوست داشتنی بودن.سریال روانشناسی و عمیق و شادی که تمامش رو قطعا مدیون سروش صحتیم.کاش بعد ازین جلال ربانی و شاهین و شهرام و آقای رزاقی و آزی و... همینجوری خوشگل کنار هم زندگی کنن. دلتنگ تمامشون می مونم و منتظر داستان های جدیدی می مونم که آقای صحت قراره جای دیگه و به شکل دیگه خلق کنه‌. فعلا حفره ی ذهنمون و پیدا کنیم و توش کارتونی شنا کنیم ، بدون اینکه بعد موففیتمون غره بشیم و دنیارو خیلی تلخ ببینیم و بزنیم و بخونیم و بار سفر ببندیم تا بعد. +  چهارشنبه دوم اسفند ۱۴۰۲    جا مانده   |  چرا هیشکی بر نمی گرده؟...ادامه مطلب
ما را در سایت چرا هیشکی بر نمی گرده؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jamaandeh بازدید : 49 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت: 17:33

این بچه های ساحلی باز با اینکه اصولا معتقدم فوتبال ساحلی خیلی مسخرست اما در کل دارن رویای من و ما و نسل ما رو تو فوتبالی که تو کوچه خیابون بازی می کردیم زندگی می کنن. رویایی که داشتیم و توپی که از جوب در می آوردیم و دلمون می خواست از توی دروازه ی خودمون یه شوت چرخشی بزنیم که بره بچسبه به تاق دروازه که لوله گازه خونه ی مهری خانم بود.و جدا از تمام این ها اینکه این تیم، تمامشون از دم بازیکن ها و آدم های شریفی هستن که همیشه طرف مردم بودن و بر عکس بی ریشه های فوتبالیست ( و به همین دلیل هم بیشتر مورد غضب حکومتن ) بیشتر می چسبن به قلبم.ببین شما گل و آخه. دروازبانمون هستن. بهترین گلزن تیم! :کلیک +  جمعه چهارم اسفند ۱۴۰۲    جا مانده   |  چرا هیشکی بر نمی گرده؟...ادامه مطلب
ما را در سایت چرا هیشکی بر نمی گرده؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jamaandeh بازدید : 24 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت: 17:33

همیشه وقتی به کتاب هایی غیر از رمان های داستانی ایرانی و ادبیات کلاسیک جهان فکر می کردم چیزی جز بی فایده و بی مزه بودنشون نمی دیدم.انسان های به ظاهر موفق که بالای منبر می رفتن و‌ انگشت اشارشون و سمتت میگرفتن و از بالا بهت می گفتن تو یه آدم داغونی پس باید این ورد رو بخونی تا موفق بشی.کتاب هایی که بهشون لقب کتاب های موفقیت زرد داده بودم.تا اینکه به مدد عشق، کتابی خوندم که نه رمان بود و نه داستان.تو رده بندی کتاب های موفقیتی قرار می گرفت که من اما تا به حال چیزی ازش نخونده بودم.کتابی که نه شعار می داد نه تحقیر.بلکه فقط از راز و رمز آدم هایی که می شناختم گفته بود‌.ازین که چطور آدم هایی که موفق بودن تو زندگیشون به اون درجه از زندگی رسیدن که بقیه نرسیدن یا نخواستن برسن.تکلیف شب نداد اما از دنیای شرقی هایی گفت که همیشه برای من آدم های عجیب و دوست داشتنی و با کیغیتی بودن.اینکه چطور این آدم ها که شبیه به هیچ کجای این سیاره نیستن زندگی رو در عین جدی بودن راحت گرفتن و به معنای واقعی کلمه زندگی کردن.ایکیگای بهم چسبید.خیلی چسبید. +  شنبه پنجم اسفند ۱۴۰۲    جا مانده   |  چرا هیشکی بر نمی گرده؟...ادامه مطلب
ما را در سایت چرا هیشکی بر نمی گرده؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jamaandeh بازدید : 27 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت: 17:33

جایی که خرچنگ ها آواز می خوانند" شب از راه رسیده بود، تات به سوی کلبه برگشت، اما وقتی به لاگون رسید، دید که هزاران کرم شب تاب با نورافشانی خود به جایی دور اشاره دارند، خیلی دور... همان جایی که خرچنگ ها آواز می خوانند."کتابی به انتخاب محبوبم.یه رمان که به معنای واقعی کلمه رمان بود.یه رمان چهارصد و خورده صفحه ای که چند صباحی من و از دنیای حقیقی کند و برد لابه لای صفحاتش و غزقم کرد وسط دنیایی که ذره به ذرش رو دوست داشتم و ازین که اونجا هستم و کنار کیا شخصیت اصلی قصه تو اون مرداب بکر زندگی می کردم لذت بردم.کتابی خوشخوان که توش پر بود از حیات وحشی بکر.دیتاهای ناب زیست شناسی که من عاشقشون بودم و داستانی پر از تعلیق و هیجان و معما و تنهایی و انتقام و ... هر چیزی که از یه رمان انتظار داری.شخصیت اصلی داستان که به تلخی و تنهایی زندگی کرد و هیچ وقت از زندگی کردن نا امید نشد.شخصیت مستقلی که که با تمام تلخی های زندگیش عاشق دنیاش بود. تلاش برای بقا ش مثل تموم فیلم های زامبی محوری که دیدم من و پر از ذوق زدگی می کرد. و پایان شگفت انگیز کتاب که من به عنوان کسی که یه دوجین کتاب و فیلم خوندم و دیدم و ادعا داشتم می تونم حدس بزنم تو‌ سکانس پایانی و دقیق تر بگم دو صفحه ی آخر جوری به من رو دست زد که باور نکردنی بود.فیلمی هم‌جدیدا از روش ساحته شده که دوست دارم یه روزس ببینمش. +  چهارشنبه چهارم بهمن ۱۴۰۲    جا مانده   |  چرا هیشکی بر نمی گرده؟...ادامه مطلب
ما را در سایت چرا هیشکی بر نمی گرده؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jamaandeh بازدید : 38 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت: 3:16

جالب بود که کوکو شنل هم مثل فروغ زندگی و موفقیت و برند شدنش رو مدیون پول مرد های زندگیش بود. قطعا که خودش هم استعداد داشت و خلاق بود و پر تلاش اما تمام این ها بدون پول معشوقه هاش تومنی صنار نمی ارزید. این هم یک نوع موفقیت و تو تاریخ ثبت شدنه‌. مهم اینه که بعد این همه سال عطر شماره نهش هنوز هم بو میده و می فروشه. +  پنجشنبه پنجم بهمن ۱۴۰۲    جا مانده   |  چرا هیشکی بر نمی گرده؟...ادامه مطلب
ما را در سایت چرا هیشکی بر نمی گرده؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jamaandeh بازدید : 50 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت: 3:16

ایشون هم ازون دسته آدم هایی بود که به دنیا اومده بود که نه تنها خودش بلکه دنیای اطرافش و تغییر بده.همیشه وقتی این سرگذشت ها رو گوش میدم به این نتیحه میرسم بعضی آدم ها تو‌ تمام اشتراک هایی که دارن فرق هایی بزرگی دارن که باعث میشه اونا با من و خیلی های دیکه فرق کنن.گاهی این فرق داشتن از ذهنیت میاد.گاهی زور بازو و گاهی قدرت درونی.مارتین لوترکینگ وسط سال های سیاهه آمریکا که انسان ها رو مثل حیوون ها می دیدن بلند شد و تا لحظه ی مرگش فقط می خواست به آدم ها آگاهی بده.چقدر دوست دارم اون سخنرانی خفنش که معروف به من رویایی دارم هست و پیدا کنم و ببینم. +  دوشنبه بیست و هفتم آذر ۱۴۰۲    جا مانده   |  چرا هیشکی بر نمی گرده؟...ادامه مطلب
ما را در سایت چرا هیشکی بر نمی گرده؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jamaandeh بازدید : 33 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت: 13:48

فیلم اشباح مهرجویی برام ازون جهت فیلم‌ عجیبی بود که از سرگذشت خالق و نویسندش خبر دار شده بودم.زن و شوهری که سلاخی شدن. شعر های همسر مهرجویی - وحیده محمدی فر- که تو تک تک پلان های فیلم وجود داشت.تم‌ سیاه و سفید فیلم که فضای عجیبی به فیلم داده بود و وحشتناک ترین قسمت فیلم هم برام جایی بود که حدس زده بودم خونه ای که داره داستان فیلم توش رقم میخوره همون خونه ی توی محمد شهره که کارگردان و خانومش توش به قتل رسیدن.که با دیدن تیتراژ فیلم و اوردن اسم ویلای صفا دشته کرج حدسم به یقین تبدیل شد...حس عحیب و تلخ و خونینی بود برام.اونقد که نمیخوام بگم بازیکر اصلی فیلم چقدر بد بازی کرده و تا به حال هیچ بازی خوبی تو هیچ‌ فیلمی ازش ندیدم.حتی آقای کارکردان هم نتونسته بود ازین خیار بازی بگیره‌‌‌..! +  چهارشنبه بیست و نهم آذر ۱۴۰۲    جا مانده   |  چرا هیشکی بر نمی گرده؟...ادامه مطلب
ما را در سایت چرا هیشکی بر نمی گرده؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jamaandeh بازدید : 33 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت: 13:48