همیشه وقتی به کتاب هایی غیر از رمان های داستانی ایرانی و ادبیات کلاسیک جهان فکر می کردم چیزی جز بی فایده و بی مزه بودنشون نمی دیدم.انسان های به ظاهر موفق که بالای منبر می رفتن و انگشت اشارشون و سمتت میگرفتن و از بالا بهت می گفتن تو یه آدم داغونی پس باید این ورد رو بخونی تا موفق بشی.کتاب هایی که بهشون لقب کتاب های موفقیت زرد داده بودم.تا اینکه به مدد عشق، کتابی خوندم که نه رمان بود و نه داستان.تو رده بندی کتاب های موفقیتی قرار می گرفت که من اما تا به حال چیزی ازش نخونده بودم.کتابی که نه شعار می داد نه تحقیر.بلکه فقط از راز و رمز آدم هایی که می شناختم گفته بود.ازین که چطور آدم هایی که موفق بودن تو زندگیشون به اون درجه از زندگی رسیدن که بقیه نرسیدن یا نخواستن برسن.تکلیف شب نداد اما از دنیای شرقی هایی گفت که همیشه برای من آدم های عجیب و دوست داشتنی و با کیغیتی بودن.اینکه چطور این آدم ها که شبیه به هیچ کجای این سیاره نیستن زندگی رو در عین جدی بودن راحت گرفتن و به معنای واقعی کلمه زندگی کردن.ایکیگای بهم چسبید.خیلی چسبید.
برچسب : نویسنده : jamaandeh بازدید : 29