جایی که خرچنگ ها آواز می خوانند

ساخت وبلاگ

جایی که خرچنگ ها آواز می خوانند

" شب از راه رسیده بود، تات به سوی کلبه برگشت، اما وقتی به لاگون رسید، دید که هزاران کرم شب تاب با نورافشانی خود به جایی دور اشاره دارند، خیلی دور... همان جایی که خرچنگ ها آواز می خوانند."

کتابی به انتخاب محبوبم.یه رمان که به معنای واقعی کلمه رمان بود.یه رمان چهارصد و خورده صفحه ای که چند صباحی من و از دنیای حقیقی کند و برد لابه لای صفحاتش و غزقم کرد وسط دنیایی که ذره به ذرش رو دوست داشتم و ازین که اونجا هستم و کنار کیا شخصیت اصلی قصه تو اون مرداب بکر زندگی می کردم لذت بردم.

کتابی خوشخوان که توش پر بود از حیات وحشی بکر.دیتاهای ناب زیست شناسی که من عاشقشون بودم و داستانی پر از تعلیق و هیجان و معما و تنهایی و انتقام و ... هر چیزی که از یه رمان انتظار داری.
شخصیت اصلی داستان که به تلخی و تنهایی زندگی کرد و هیچ وقت از زندگی کردن نا امید نشد.شخصیت مستقلی که که با تمام تلخی های زندگیش عاشق دنیاش بود. تلاش برای بقا ش مثل تموم فیلم های زامبی محوری که دیدم من و پر از ذوق زدگی می کرد. و پایان شگفت انگیز کتاب که من به عنوان کسی که یه دوجین کتاب و فیلم خوندم و دیدم و ادعا داشتم می تونم حدس بزنم تو‌ سکانس پایانی و دقیق تر بگم دو صفحه ی آخر جوری به من رو دست زد که باور نکردنی بود.

فیلمی هم‌جدیدا از روش ساحته شده که دوست دارم یه روزس ببینمش.

+  چهارشنبه چهارم بهمن ۱۴۰۲    جا مانده   | 

چرا هیشکی بر نمی گرده؟...
ما را در سایت چرا هیشکی بر نمی گرده؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jamaandeh بازدید : 39 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت: 3:16