راننده اسنپ

ساخت وبلاگ

امروز با حاج خانوم تو اسنپ بودیم و داشتیم میرفتیم جایی.یعنی راننده مغزمون و جوری مچاله کرد از بسس زر زد که خدا میدونه.نمیدونم چه اصراریه راننده ها فکر می کنن مسافر اون علاقه ای به شنیدن جزییات زندگیشون داره. کل داستان زندگیش و من الان میدونم.می گفت تازه نامزد کرده بودم ولی به هم زدم. چون با مادرم بد حرف زد.گفتم دمت گرم . بعد گفت آره . تازه یه عالمه هدیه خریده بودم براش اما ازش پس نگرفتم گفتم فقط برو نبینمت. ولی انگشتری رو که براش خریده بودم و گرفتم با کلک.با زور از دستش در آوردم بعد گفتم حالا برو گمشو....همینطوری عین رادیو حرف میزد.حرف می زدا . بی نفس کشیدن . فکر کنم البته بیشتر با خودش حرف میزد تا با ما.اولش منتظر تایید گرفتن بود دیگه در ادامه کاری با ما نداشت فقط خرف میزد . بزغاله .هنوز چشمش دنبال دو تا دونه هدیه بود که به دختره داده بود. فکر کنم تا آخر عمرش خودش و نبخشه به خاطرش !:)) ولی ملت خیلی روانشون ریخته بهم .جدی میگم . این و هر روز دارم می بینم .زیر فشار زندگی هر کی به یه شکلی دارن له میشه. انقدر دله همه پُره که کافیه یه تلنگر بهشون بزنی. مثل آتشفشان همچین میریزن بیرون که اون سرش نا پیدا.ولی جالب بود . در کل . پسره خودش با یه پراید کهنه داشت مسافرکشی می کرد بعد اون وقت می گفت از این به بعد فقططط با دختر پولدار حاضرم ازدواج کنم و بس. و شدیدا هم باور داشت که یک عالم دختره بی‌شوهره پولدار موندن براش و منتظرشن و حق انتخاب زیادی داره.پوف.پسز شخصیت این پسره راننده ماشین خیلی برام جالب بود ولی. بزرگ بشم ازش به عنوان قهرمان کتابم حتما استفاده میکنم:)) تا اون موقع حتما رئیس جمهوری چیزی میشه با این اخلاقاش . باور کن .

چرا هیشکی بر نمی گرده؟...
ما را در سایت چرا هیشکی بر نمی گرده؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jamaandeh بازدید : 122 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 20:12