خرده فرمایشات ته شبی یک آدم جا مانده

ساخت وبلاگ

چند دقیقه پیش که زیر دوش آب داغ بودم و مثل چله ی زمستون کل حموم سه در چهار و بخار گرفته بود.وقتی آب داغ به سر و شونه هام می خورد.وقتی موی بلندم.خیلی بلندم با ریختن آب کاملا جلوی چشمام و گرفته بود. وقتی برگشتم و موهام و کنار زدم و رو آینه بخار گرفته دست کشیدم.وقتی سه بیل و ته ریش هام و دیدم.وقتی زیر چشم های گود افتادم و نگاه کردم .وقتی به شکمی که دیگه چیزی نمونده تا هیچ اثری ازش نمونه زل زدم.وقتی هوای سرد بیرون و داغ داخل رو حس کردم. به این فکر کردم قراره خیلی چیزا درست شه.حس عجیب اما قوی ای بود.یه جورایی مطمن بودم که درست میشه.به قول اون عکس که یکی از عزیزانم همین چند روز پیش وقتی داشت از زیر پل هوایی با ماشین رد میشد برام گرفته بود.که رو یه تابلو با فونت بزرگ نوشته بود : قطعا یسر به شما نزدیک است.آره نشونش همین بارون ریز ریزه که بعد از برف ظهر هنوز قطع نشده.مثل بارونای شمال.که بدون زیر لفظی می بارن و هیچ وقت قصد بند اومدن ندارن.اما پیش خودمون بمونه.زود ابرا کنار میرن. خورشید طلوع می کنه.آسمون آبی میشه.اون کفتر چاهی هم دوباره پشت پنجره ی اتاقم میشینه.و من دو باره وقتی بهت فکر می کنم لبخند می زنم.

چرا هیشکی بر نمی گرده؟...
ما را در سایت چرا هیشکی بر نمی گرده؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jamaandeh بازدید : 161 تاريخ : پنجشنبه 28 فروردين 1399 ساعت: 14:40