کتاب های جا مانده ای

ساخت وبلاگ
"ایگنیشس لباس خواب فلانلش را بالا کشید و به شکم ورم کرده از نفخش نگاه کرد . اغلب وقتی صبح ها روی تخت دراز بود و به اتفاقات ناگواری می اندیشید که بعد از اصلاحات دینی افتاده بود. شکمش نفخ می کرد . هر بار که یاد دوریس دی و اتوبوس های گری هوند می افتاد نقطه ی ثقل بدنش حتی با سرعت بیشتری منبسط می شد . ولی بعد از آن تصادف و بازداشت شکمش وقت و بی وقت بدون هیچ دلیلی نفخ می کرد . دریچه ی معده اش بی علت بسته می شد و معده اش با گاز به دام افتاده پر می شد . گازی که ذات و شخصیت داشت و از حبس متنفر بود . گاهی با خودش فکر می کرد که شاید دریچه ی معده اش می خواهد کاساندرا وار چیزی به او بگوید . ایگنیشس به عنوان متخصص فرهنگ و هنر قرون وسطا به روتا فورتونا یا چرخ اقبال اعتقاد داشت . یکی از مفاهیم اصلی کتاب تسلای فلسفه . اثری فلسفی که تفکر قرون وسطا بر پایه ی آن بنا شده بود . وقتی که بوئتیوس . رمی دیر آمده ای که تسلا را نوشت . به ناحق توسط امپراتور زندانی شد . گفت که الاهه ی کوری مارا به چرخی می گرداند و بخت ما هر دوره عوض می شود . آیا آن اقدام احمقانه به دستگیری اش آغاز دوران بد بود ؟ آیا چرخ اقبالش به سرعت رو به افول می رفت ؟ تصادف هم نشانه ی بدی بود . ایگنیشس نگران بود . بوئتیوس را به خاطر فلسفه اش شکنجه کرده و کشته بودند . بعد دریچه ی ایگنیشس دوباره بسته شد و او به پهلو غلت زد تا با فشار بازش کند . 

ای فورتونا . ای الاهه ی کور و بی پروا . من با تسمه ای به جرخ تو بسته شده ام . آروغ زد . مرا زیر چرخت له نکن . بالایم ببر ای الاهه."

 

اتحادیه ی ابلهان - جان کندی تول

چرا هیشکی بر نمی گرده؟...
ما را در سایت چرا هیشکی بر نمی گرده؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jamaandeh بازدید : 261 تاريخ : شنبه 27 بهمن 1397 ساعت: 22:31