چرا هیشکی بر نمی گرده؟ : نیلوبلاگ

ساخت وبلاگ

خسته از کشمکش های درونی و بیرونی . بلند های ترسناک و پایین های دل لرزان هر بار که می بینمش و گره ش می زنم به قلبم و می چسبانمش به لبانم ، هر بار که سر هر چهار راه که راهی خانه مان می شود دست هایش را محکم می گیرم و او چشم هایش غمگین تر می شود. هر بار که بین آدم های بلند و کوتاه اطراف می گردم و از پشت شیشه های کثیف قطار پیدایش می کنم. دست هایی که از او دور مانده اند را در جیب مشت می کنم و قول های مردانه به خود می دهم که خیلی زود هیچ وقت با او خداحافظی نکنم. همه اش هر لحظه سلام باشد و قربانت بروم. شیک های شیرین و لواشک های ترش. گفتن داستان های چند خطی از گذشته و حال و نگران گردش زمان نباشیم که در حال دوییدن هستند. صبح شب نصفه شب دست هایم را دراز کنم و توی روشنایی و تاریکی به دست هایم برسند و فصل ها همه شان بهار شوند و عطر ها همشان بهار نارنج و کتاب ها همشان از ما بنویسند.مایی که چیزی نمی خواهیم،جز هم.برای هم.

+  یکشنبه پنجم شهریور ۱۴۰۲    جا مانده   | 

چرا هیشکی بر نمی گرده؟...
ما را در سایت چرا هیشکی بر نمی گرده؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jamaandeh بازدید : 52 تاريخ : دوشنبه 6 شهريور 1402 ساعت: 23:57