گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید ..!

ساخت وبلاگ

روزای سنگیتی رو گذروندم.سنگینی که دیگه رنگین نبود.دیگه گذشت که بگیم سنگین میخواستیم رنگین می خواستیم. شروع های مقطعی از نو. ما که دیگه آردمون و ببختیم و الکمون و آویختیم.به مثال ورزشیشم نیشه کفشارو آویزون کردیم و چهار گوشه ی دشکم بوسیدیم.ولی حالا که کفش های پاره رو زدیم زیر بغلمون و برگشتیم جایی که بهش همیشه عادت داشتیم تو دریایی که تمامش عطر بهار نارنج های گندیدس باید بگم در نهایت " هیچ چیز " و " هیچ کس " اهمیت نداره.هرچند دور گردون یه دو روز هم بر میل ما نچرخید و نگردید و نرقت اما به قول اون بزرگ مرد شیرازی چون [مرا] را نوح است کشتیبان ز طوفان غم نمیخورم.میزون باشید رفقا.دماغا چاق.ممه ها سَر بالا.چشا شهلا.خودتون و عشقه که هی میاین دید می زنین ببینین چیزی نوشتم یا ننوشتم.هر روز و هر ساعت. ما که هستیم.چسارو ور ندارین که بردارین اوضاع از این خیط تر میشه الله وکیلی. با همون لبخند همیشگی که امشب رو شیشه ی بخار نشسته تو خیابون های شلوغ تهرون که بنزین های سه تومنی هم باعث نشده کیپ تا کیپ توش ماشین نباشه کشیدم.

چرا هیشکی بر نمی گرده؟...
ما را در سایت چرا هیشکی بر نمی گرده؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jamaandeh بازدید : 167 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 15:35